اين كاخ كه مي بيني، گاه از تو و، گاه از من
جاويد نخواهد ماند، خواه از تو و خواه از من
گردون چو نمي گردد بر كام كسي هرگز
گيرم كه تواند بود مهر از تو و ماه از من؟
گر هيچ نيازي، باز چون هيج نخواهي برد
رنجي ز چه زين شطرنج، فرزين ز تو شاه از من
كبكي به هزاري گفت: پيوسته بهاري نيست
اين خنده و افغان چيست؟ گل از تو گياه از من
با خويش درافتاديم ، تا ملك ز كف داديم
از جنگ كسان شاديم، داد از تو و آه از من
نه تاج كياني ماند، نه افسر ساساني
"افسر" ز چه نالاني، تاج از تو كلاه از من
شعر از افسر قاجار سبزواری که دیوانش چاپ شده. افسر بعد از میرزا ابوالحسن شیخ الرئیس قاجار لقب پر موونه ی شیخ الرئیس را گرفت. لقبی که اصالتا متعلق به حضرت ابن سیناست.شبي که بنا بود مجاهد بی نظیر آیت الله مدرس را تبعيد کنند نزديک غروب دور باغچه حياط قدم مي زد و اين بيت را زمزمه مي گرد:
اين کاخ که مي بيني گاه از تو و گاه از من / جاويد نخواهد ماند خواه از تو و خواه از من